همانطور
كه گفتم در مقاطعي از گذشته زيادي مذهبي شدم. از تعادل خارج و دچار نوعي مذهب
گرايي افراطي شده بودم. موسيقي ام نوار قرآن بود. پيوسته ذكر ميگفتم. اين ذكر را
چند صد بار و آن را چند هزار بار. اين را در فلان ساعت و آن را در ساعت ديگر. گاهي
سجده هايم آنقدر طولاني ميشد كه خوابم ميبرد. اما به دليل اتفاقاتي كه پيش آمد و
تغييراتي كه در خودآگاهي ام رخ ميداد باز از اين حيطه خارج شدم. بعد از مدتي در
فضاي غيرمذهبي كه سرشار بود از فرهنگ مدرنيزم و غرب و آمريكا فرو رفتم. بجاي نوار
قرآن، موسيقيهاي كلاسيك غربي يا موسيقيهاي الكترونيكي يا موزيك ملل ديگر را گوش
ميكردم. مصطفي اسماعيل و منشاوي [از قاريان معروف قرآن] جاي خود را به كيتارو و
ونجليس دادند. در آن مقاطع وقتي دختر نامحرم ميديدم، يا رويم را بر ميگرداندم يا
سرم را پايين ميانداختم كه گناه نكرده باشم اما وقتي در ضد آن فرو رفتم تعداد
زيادي دوست دختر داشتم كه با هم راحت بوديم [مربوط به حدود 14-13 سالگي تا 16
سالگي]. رابطه خاصي نداشتيم اما با هم جنگل و كوه ميرفتيم و مبناي حرفهايمان فقط آموزشهاي
متافيزيكي بود. آنها را تشويق به
ازدواج هم ميكردم. البته سن همه ما فاصله محسوسي با ازدواج داشت ولي ميخواستم كه
دچار تصور غيرواقعي نشوند. تعداد زيادي هم پسر بود و مردان و زناني كه سن بعضي از
آنها مثل پدربزرگ ها و مادربزرگ ها بود. اين مسائل مربوط به سالها قبل از تعليمات
انسجام يافته بود. اين جابجايي كه بارها و در فضاهاي مختلف اتفاق افتاد دلايلي
داشت و يكي از مهمترين علل آن شيوه معرفتي ضاد بود كه به آن اضداد هم گفته ميشود.
اين يكي از روشهايي بود كه به طور جدي به آن گرايش داشتم و
در الاهيسم باطني و آنچه از علوم
باطني آموخته بودم وجود داشت. اين را از آن معلم بزرگ گرفته بودم ولي ديدم كه
بسياري از اساتيد بزرگ جهان به آن عمل ميكنند. حتي خود روش ضاد هم همچنان در
ناشناختگي مانده است و كمتر كسي از مطلعان باطني را مييافتم كه از چگونگي و ظرايف اين طريقه اطلاعي داشته باشد. در فرهنگ
متعارف باطني اين طريق كهن تا حدي شبيه به روش ملامتيون[2] است اما قدمت آن به قرنها قبل از ملامتيون
باز ميگردد و در مواردي هم كاملاً متفاوت و بسيار هوشمندانه تر، خردمندانهتر و
هدفمندتر از شيوه ملامتيون است. علاقه ام به روش ملامتيون به دليل همين شباهت نسبي
بود. طريقه ضاد ميگفت از بديها فرار نكن بلكه بديها را مهار كن. وقتي تو چيزي را
در خود پرورش ميدهي و فعال ميكني، ضد آن هم در تو پرورش مييابد. هر چقدر قدرت
تو بيشتر شود امكان ظلم تو هم بيشتر ميشود، هر چقدر بزرگتر شوي امكان خود بزرگ
بيني و خودپرستي تو هم بيشتر ميشود. به هر اندازه فكر و خرد تو تواناتر شود امكان
تحريف و توجيه گري هم رشد ميكند (...) پس فقط خوب بودن و داشتن صفات عالي كافي
نيست بلكه بايد از اين هم گذشت و خوبيها و بديها را مهار كرد و آنها را به احاطه
درآورد. بايد از صفات خوب و بد گذر كرد تا نور ذات الهي كه در اصل عاري از هر رنگ
و صفت است، شايد به ادراك در آيد. اين يكي از انديشههاي طريقه ضاد است اما اصول
ديگري هم دارد مثلاً ميگويد گاهي ضروري است كه ظاهر تو در تضاد با باطن تو و ظاهر
تو بدتر از باطن تو باشد اما عكس اين را نميپذيرد. ميگويد اگر خيلي دانايي گاهي
هم لازم است خود را به ناداني و جهالت بزني.[3] اگر
توانايي گهگاه ضروريست كه ناتوان و ضعيف نشان دهي. اگر آن سرّ را داري نبايد جز
براي اهل آن آشكارش كني بلكه بايد طوري رفتار كني كه آن را نداري. اگر برخورداري
از آن، لازم است گاهي تهي از آن بنمايي. اين طريقه كهن كه به نظر اساتيد باطني
شيوهاي اصولي در زندگي اكثر انبياء بزرگ و ارواح بزرگ تاريخ بوده ميگويد گاهي
انكار كردن بسيار مهمتر از تائيد كردن است...
فهم
اين روشِ برخورد به رفتارهاي خاصي منجر ميشود كه دستهاي از اين رفتارها به رفتار
و نظر ملامتيون شباهت دارد. بنابراين به جاي حرف زدن از طريقه اضداد از روش ملامتيون كه كمي به آن شبيه است ميگويم. چون اگر به اندازه كافي
درباره آن توضيح ندهم خود اين ميتواند انديشهاي افراطي و عجولانه را باعث شود.
«كسي كه خود را
پذيرفته، ديگر برايش مهم نيست كه ديگران او را قبول كنند يا نكنند.»
شيوه ملامتيون يا روشهاي مشابه آن در ميان بزرگان گذشته و
بزرگاني كه در عصر حاضر ميشناختم داراي محبوبيت خاصي بود.[4] بيشتر
بزرگاني كه در گذشته ملاقات كرده بودم باطنشان بسيار بزرگتر و زيباتر از ظاهرشان
بود. آنها خود را به نحوي از چشم عموم پنهان ميكردند و سعي داشتند كه بركات
حضورشان غيرمستقيم و مانند خورشيد در پشت ابرها به مردم برسد... بعضي از آنها را
كسي بعنوان معلم و استاد نميشناخت. يكي از اين بزرگان را كه در تهران زندگي ميكرد
به عنوان ديوانه ميشناختند و از او دوري ميكردند و ميترسيدند. اين فضايي بود كه
خود او به وجود آورده بود و همه چيز در كنترل خودش بود. با استفاده از اين قالب،
ماموريت باطني خود را با آساني بيشتري انجام ميداد. گاهي به خانه اش ميرفتم.
خانه اش در يك ساختمان نيمه كاره و خرابه بود. اما در اين خرابه موجودي بزرگ زندگي
ميكرد كه عموماً از آن غافل بودند... معلمان بزرگي هم كه در نقاط ديگر ديده بودم
در ناشناختگي زندگي ميكردند و آنهايي كه در دسترس بودند يا كارشان به پايان رسيده
بود يا قائل بودند كه ماموريت روحي شان همين است. در قرون گذشته هم گرايش به
ناشناختگي و شيوههايي مانند ملامتيون در فرهنگها و ملل مختلف، با ساختارهاي كمي
متفاوت، در زندگي اكثر ارواح بزرگ و بزرگان باطني ديده ميشد...
واقعاً
افكار و قضاوت مردم در بارۀ ما چقدر مهم است؟ انسان تا چه حد براي مساعد كردن
قضاوت مردم (دربارۀ خودش) تلاش ميكند؟... و اين روال هر چه بيشتر به انديشههاي
ملامتيون شبيهتر ميشد. ما از سرزنش ديگران نميترسيديم بلكه حتي آنان را وادار
ميكرديم ما را سرزنش كنند. چند نفر از بچهها را هم همراه كرده بودم. در آن زمان
[دوازده سيزده سالگي به بعد] از اينكه ساختارهاي بستۀ فكري و انجمادهاي انديشهاي
خود را ميشكستيم، احساس موفقيت ميكرديم. از اينكه قضاوت ديگران در بارۀ ما ديگر
آنقدر تأثيرگذار نبود، دچار شعف ميشديم. سعي ميكرديم باطن مان بسيار خوبتر از
ظاهرمان باشد. ظاهر خود را برحسب طيفي كه در آن قرار داشتيم زشتتر جلوه ميداديم.
چند سال بعد نماز خواندن علني را هم ترك كرديم. آشكارا نماز نميخوانديم و بلكه
ترجيح بر اين بود كه تا آنجايي كه مقدور است در خفا نماز بخوانيم. بعضي از آشنايان
به من توصيه ميكردند كه نماز بخوانم، روزه بگيرم و كارهاي ديگر. در حالي كه در
همان جا و در جاي ديگري حديث و كلام خدا را تفسير ميكردم و انديشههاي مذهبي را
عمق ميدادم...
اين
جريان فكري و عملي [ضاد] كه به ملامتيون شبيه بود، علل متعددي داشت و از آن جمله
اين كه يكي از اصول اساسي تعالي و احياء روح در علوم باطني و يكي از روشهاي كليدي
آن محسوب ميشد. در عين حال كه تو از اسارت افكار و قضاوتهاي ديگران رها ميشدي و
اين اتفاق در تارهاي انرژي و كالبد روحي هم رخ ميداد، تمريني پيشرفته محسوب ميشد
براي تجربۀ بيشتر اسرار و ارتباط با حيطههاي ناشناخته و باطني. و اين ناشناختگي
يكي از شرايط اصلي بسياري از آيينهاي باطني است...
از نظر اجتماعي ارتباط ما با طيفهاي مختلف مردم راحتتر و
عميقتر برقرار ميشد. در ديدگاه دروني، اين، عاملي براي محك ايمان به خدا محسوب ميشود.
اگر كسي به لااله الا الله معتقد باشد، اگر موحد باشد، او نميتواند خدايان ديگري
از جمله خدايي به نام قضاوت ديگران و تحسين و تقبيح خلق برايش مهم باشد. او نبايد
از خداي ديگري به نام «مردم از تو راضي هستند» بترسد. نبايد به ديگران اميدي داشته
باشد بلكه اميد او بايد تماماً بر خداوند بخشنده و مهربان باشد. نميشود انسان در
عين حال به چند تكيه گاه كه درمقابل هم قرار دارند تكيه كند. اگر تكيه اش به آسمان
باشد، ممكن نيست كه بتواند به زمين هم اتكاء كند. اين دو ناقض همديگرند. ما نميتوانيم
هم براي رضايت و خشنودي پادشاه عمل كنيم و در عين حال براي رضايت لشكريان او هم
عمل كنيم بلكه اگر ما خدا را شاد كرديم مردم را هم شاد كرده ايم. مگر خداوند از
عدالت، خوبي كردن و خدمت به مردم شاد نميشود؟ اما كسي كه به پادشاه وفادار است
بايد اين كارها را براي آن پادشاه يگانه و ابدي، براي مولايش خداوند انجام دهد...
در طول
همين انديشهها و بر اساس آنها ما كارهاي زيادي ميكرديم...
مثلاً يك بار در خيابان انقلاب چند تا از بچهها چهار دست و
پا راه ميرفتند. در خيابان وليعصر و بعضي جاهاي ديگر بعضي از كارورزان قدرتمند
باطني را وادار كردم كه درباره مسائلي ظاهراً مضحك براي رهگذران سخنراني كنند.[5] البته
قبل از شروع، خودم يك بار اين كار را كردم. آنها با اين كار دچار فشار زيادي شدند.
بعضي از آنها به شدت قدرتمند بودند و شايد مشابه آنها در قابليتهايي مثل انرژي
زايي و رويابيني و ارتباط روحي در ايران و چه بسا در دنيا وجود نداشت. برخي از
آنها سالها بود كه شبانه روز تمرين [روح زايي و انرژي
زايي] ميكردند و خودشان هم
مستعد بودند. آنها خود را مثل كوههايي از قدرت ميديدند اما به هر حال لازم بود كه
اين كوهها دچار زلزله شوند و اين زلزلهها راحت اتفاق ميافتاد. مثلاً به آنها ميگفتم
كه بروند درِ خانهاي و غذا بگيرند. البته به كسي ميگفتم كه وضعيت مالي و
خانوادگي اش از بقيه بهتر بود يا اين كار به هر دليل برايش سختتر بود. يا ميرفتند
در يك مراسم خصوصي و غذا ميخواستند. اگر آنها را از آنجا بيرون ميكردند يا جواب
رد ميدادند، اين، اتفاق بهتري محسوب ميشد. بعضي از آنها را كه بچههاي مغروري
بودند وادار ميكردم كه اداي گدا را در بياورند و اين برايشان شكننده بود. يك بار
بلندگوي وانت دوره گرد را گرفتم و در بلندگو آواز خواندم و اين زماني بود كه مرا
پيش از آن بعنوان يك مذهبي تمام عيار كه حتي نميشود جلوي او موسيقي هم زمزمه يا
به نامحرم نگاه كرد، ميشناختند. يك وقتي كفشهاي تا به تا ميپوشيدم و بعد بقيه
مسخره ميكردند.[6]
به خاطر قدرت بدني و بچههايي كه نيرويم محسوب ميشدند در آنجا از ما حساب ميبردند
اما كساني كه ما را مسخره ميكردند همان كساني بودند كه قبلاً از ما حساب ميبردند.
گاهي با صداي بلند آواز ميخواندم، در وسط خيابان و در بين مردم و از اينكه احساس
ميكردم قضاوت ديگران تأثير خود را از دست داده است حس ميكردم خودم هستم و رها شده
ام.
قبل از
اين به دليل آن حس مذهبي، شايد به خاطر ترس از خدا كه شديداً با ترس از قضاوت و
نظر مردم آميخته بود از دخترها گريزان بودم. اما در اين مقطع آزادي خواهي دروني و
رها شدن از افكار ديگران، بعضي از حركاتم حتي براي دوستاني كه در اين جريان همراهم
بودند و خودشان هم از اينكارها ميكردند، شوك آور بود.
آن
زمانها [احتمالاً مربوط به زمان چهارده يا پانزده سالگي است] به دليل بعضي از
جلساتي كه در طبيعت و در بيرون شهر داشتيم حساسيتهايي بوجود آمده بود. ما را تهديد
كرده بودند و تهديدها هم جدي بود. بنابراين مكان آموزشها را به بيرون شهر به كنار
رودخانه و نزديك كوه منتقل كرده بوديم. ميگفتند دنبال شماها هستند و ميخواهند از
شما مدرك پيدا كنند و بعد دستگيرتان كنند. ميگفتند ماموران امنيتي دارند از شما
از فاصلۀ دور فيلم بر داري ميكنند. شايد هم اين فقط تصور آنها بود. اما اين را يك
فرصت ميدانستم.
يادم
است كه در وسط خيابان، كه نسبتاً هم شلوغ و پر رفت و آمد بود، يكي از بچهها را كه
آن زمان [حدود چهارده پانزده سالگي] دوست دخترم بود بوسيدم. ماشينها بوق ميزدند...
اين با توجه به اوضاع اجتماعي و شرايط حاكم بر آن زمان، شبيه به انتحار و خودكشي
به نظر ميرسيد. بعضيها كه از نظر ما اهل موضوع هم نبودند دنبال اين بودند كه علوم
باطني را ياد بگيرند و به زعم
خودشان از آن استفاده كنند. اين كارها باعث ميشد كه آنها هم از ما نااميد شوند و
از ما دست بكشند و دنبال كار خودشان بروند. اين هم يكي از حسنهاي كار بود.[7]
چقدر
خوب به تصور ميآيد. همين حالا كه دارم اينها را ميگويم دارم تصوير بدگوييها و
تحريفهاي بعدي كساني كه خود را دشمن ما ميدانند ميبينم. و ميبينم كه آنها از
شنيدن اين حرفها خيلي خوشحال ميشوند اما بايد ديد كه نگاههاي خداوند چيست و
خداوند داستان را چطور نوشته است، چطور پيش ميبرد و چطور به پايان ميرساند.
لینکهای
مرتبط:
درس
های مبارزه بی خشونت,سایت هواداران استاد ایلیا میم رام الله,وبلاگ آمین1,وبلاگ آنتی کالت,وبلاگ دریچه نور,پایگاه معرفی جنبش
های نوپدید دینی,وبلاگ ترویج راستی,مدافعان استاد فتاحی,درون کاوی,علم مبارزه,اسرار ماوراء,دیده بان ادیان و
مذاهب,آمین3,سایت حامیان استاد ایلیا رام الله,پایگاه دیده بان
ادیان و مذاهب,الگوی هستی,عصر اگاهی,پایگاه حامیان استاد
فتاحی,خبرنویس آزاد,درباره ایلیام,ویکی پدیای فارسی,پیمان فتاحی,دالایی لاما,اوشو,کریشنا مورتی,سای بابا,اکنکار
اسلام , مسيحيت ,
يهود , هندوئيسم و بوديسم ,تعامل (...) ميان اسلام و يهود و مسيحيت
ميتواند بسياري از مسائل جهان امروز را حل کند ,ريشه اکثر مسائل جهاني در
اختلافات ايدئولوژيک است ,نظريۀ برخورد
تمدنهاي هانتينگتون ,نظريۀ ازدواج تمدنها ,راه اندازی اسلام مسيحي [مسلمانان
مسيحي] , اسلام يهودي , اسلام آمريکايي و غربي و اسلام هندويي و بودايي و شرقي ,
اتهامات اداره ادیان و مذاهب وزارت اطلاعات به پیمان فتاحی ,لاالهالاالله
,اساس دین الهی,به
روايت ال ياسين , ایلیا میم مؤکداً گفته است که مذهبي و متشرع نيست , تعليمات ایلیا
میم در راستاي احياء معنويت الهي و معرفت باطنيست , بيش از چهار هزار صفحه متن
مکتوب در زمينه روشهاي علوم باطني و نظريههاي بنيادي و کاربردي از ایلیا میم در
دست ميباشد , ايليا بطرز چشمگيري ساده و معمولي است , اسم شناسنامه اي ايليا
«ميم» پيمان فتاحي مي باشد , نقدو بررسی ایدئولوژی شیطانی اداره ادیان وزارت اطلاعات در اتهام
زنی و تحریف استاد ایلیا رام الله پیمان فتاحی در برنامه هایی چون نقد و بررسی
فرقه ایلیا رام الله , خواب و غذا و نفس كشيدن , نجات , روح , سرگردان , حيات , حقيقي
, رهاننده , طبيب روح ات , طبيب الهي , آرامش روح , دردها , رنجها , ناراحتيهايش ,
شفا , آمين,آموزگار,بزرگ,تفكرعلم,تفكر,فرمول,ژنتيكي,دانايي,هوشمندي,انسان,
روشهاي تفكر, تكنولژي, كيفيت, كيهان, روشهاي دانايي ,مقوله, اطلاعات حل مسائل, روشهاي
سي و شش گانه تفكر, تعليمات ذهني, تعالي ذهني, آگاهي انسان, اتم, مولكول, سلول, ساختار كهكشان, سياهچالهها, موجودات, طبيعت,روشهاي
الگوسازي,تصميمبيني,تصميمسازی,تصمیمداري,تصمیمميابي, تصمیمشكني,تصميمزايي, حجم
متراكم, آفرينندگي, پاسخهاي بديع, استثنايي, متفكري خلاق, تفسير, صداها, دكترين هماهنگي,
قرن حاضر
[1] منبع: فيلم گزارش مستند از زندگي ايليا «ميم»
[2] ملامتيون شامل طيفي از بزرگان معرفت و عارفان و اساتيد ميشود
كه اعتقاد داشتند بايد خوبي ها و فضايل خود را از خلق پنهان كرد و بلكه بعد از اين
پنهان سازي خوبي هاي باطني، ظاهر را چنان به ديگران نماياند كه قابل ملامت و
انتقاد باشد. به همين دليل آنها طوري رفتار ميكردند تا مورد انتقاد و ترديد و
بدبيني مردم قرار گيرند. آنها از اين طريق چند انگيزه را تامين ميكردند. با
خودبيني كه بلاي عمومي و همه گير انسانهاست مقابله ميكردند، جلوي غرور خود را ميگرفتند،
رياكاري و تظاهر و دروغ را در نطفه خفه ميكردند و از ظاهرگرايي و عمل براي جلب
نظر غيرخدا پرهيز ميكردند. از نظر ملامتيون تلاش براي جلب تعريف و تمجيد خلق بسان
زهري كشنده است كه ميتواند توحيد و خداپرستي آنان را مسموم و نابود كند. مولوي
درباره فرعون همين را ميگويد كه فرعون از شكم مادرش فرعون نبود بلكه «او ز مدح
خلق ها فرعون شد كن ظليلا النفس و نا لا
تسد». امام محمد غزالي ميگفت: «جائز است آدمي در ليوان شراب آب بخورد تا مردم
بپندارند که او شراب ميخورد و اعتقادشان از او سلب بشود و درحق او مدح نگويند و
او را مذمت کنند و دور او را خالي کنند و به او ارادت نورزند». يك اعتقاد بر آن
است كه ملامتيون همان كساني هستند كه درباره شان گفته شده «اوليايي تحت قبايي لا
يعرفهم غيري» و برخي از ملامتيون به تاكيد بر اين آيه «و لا يخافون لومه لائم»
(مائده 54) استناد ميكنند كه ميفرمايد
«ايشان از ملامت هيچ ملامت گري [در راه عشق و ايمان خود] باكي ندارند». روش هاي
مشابه با ملامت گري در فرهنگ هاي باطني مختلف ديده ميشود. روش هايي مانند
ناشناخته زيستن در شمنيزم يا زيستن به نور دروني يا طريقه ضاد در الاهيسم، همگي
مشابه روش ملامتيون هستند. در هند و چين و ژاپن و در ميان ريشي ها، بوداها،
سامورايي هاي اصيل و اساتيد بزرگ ذن نيز گاهي اين روش بعنوان يك شيوه اصولي مورد
استفاده قرار گرفته است. بعنوان مثال يكي از اساتيد بزرگ به نام تاج الدين بابا
براي پناه بردن به قالب ناشناختگي و اجراي رسالت روحي خويش، خود را به ديوانگي ميزند.
در خيابان لباسهايش را در ميآورد و به افراد حمله ميكند. پليس او را دستگير ميكند
و به بيمارستان رواني تحويل ميدهد و او به مدت هجده سال از اين طريق به فعاليت
هاي خود ادامه ميدهد و صرفاً با معدودي از شاگردان خود كه بعدها ايشان از
بزرگترين اساتيد شرق ميشوند، ارتباط دارد. يا اوپاسني و شيردي بابا كه از استادان
معروف باطني بوده اندكه بعدها شهرتي جهاني يافتند. ايشان از طريق كتك زدن افرادي
كه به آنها نزديك ميشدند سعي ميكردند قالب ناشناختني را براي خود حفظ كنند. برخي
از محققان اعتقاد دارند كه اتخاذ شيوه ناشناختگي كه مشابه روش ملامتي است يكي از
اركان اصلي زندگي اكثر انبياء بزرگ و از جمله حضرت موسي (ع)، عيسي، الياس و بقيه
بوده است و معتقدند كه اين افراد سالهاي زيادي را به اين شيوه زيسته اند. البته
نبايد فراموش كرد كه شيوه هايي مانند ملامتيون يا ضاد يا ناشناخته زيستن هميشه
مورد انزجار و تقبيح مبلغان اديان بوده است و كتب متعددي در تقبيح و انحرافي بودن
اين شيوه نگاشته اند. (تلخيص)
مشايخ اين قوم
گويند آدم ابوالبشر و همه انبياى عظام ملامتى بودهاند و پيوسته مورد اعراض خلق و
اعتراض آنان واقع مىشدند، چنانكه رسول اكرم صلىاللّه عليه و آله وسلم پس از
بعثت گرفتار طعن و ودق منكران و مشركين شد، و اغلب آنان او را كاذب و كاهن و شاعر
و مجنونش خواندند، و هزاران نسبت نارواى ديگر نيز بدو دادند، اما او از حال خود
نگرديد و آنى و لحظهاى هم از امر خداىتعالى غافل نشد. بنابراين ملامت غذاى
دوستان خداست و مشرب اولياى اوست. (شرح اصطلاحات تصوف)
[4] اول ملامتى كه در جهان بود آدم بود، و اگر حقيقت مىخواهى اول ملامتىاى حضرت
جلت بود، زيرا كه اعتراض اول بر حضرت جلت كردند؛ «اتجعل فيها» آنگه گفتند «من يفسد
فيها». عجب اشارتى است اينكه بناى عشقبازى بر ملامت نهادند.
عشق آن خوشتر كه با ملامت باشد آن
زهد بود كه با سلامت باشد
(مرصاد
العباد)
[5] رفتارهاي ساختار شكن اصيل و تعليم
دهنده علاوه بر ويژگي ساختار شكني، واجد ويژگيهاي خاصي هستند كه آنها را از
ساختار شكنيهاي پوچ ممتاز ميكند. اين رفتارها همگي از وجود يك هوشمندي و درايت
عميق و برتر از سطح معمول حكايت ميكنند. گويي حقيقت در اين گفتارها و رفتارها از
زاويهاي ديده شده كه با وجود در دسترس بودن و قابل فهم بودن، براي ديگران قابل
تشخيص نيست. وجود خلاقيت از ديگر عناصر اصلي رفتارهاي بزرگان باطني است كه تكراري
و تقليدي نبودن يك وجه بارز آن است. ويژگي ديگر، راهبردي و تعليم دهنده بودن
آنهاست. اگر صرفاً رفتارها و گفتارهايي خلاقانه و زيبا يا عجيب بود و با اصول و
قوانين بنيادي باطن انسان هماهنگي نداشت صرفاً بعنوان يك نوآوري غيرمفيد يا در
نهايت بي ضرر ممكن بود مورد استناد قرار بگيرد. اما در درون همه اين رفتارهاي
عجيب، منطقي راهبرنده و تعليم دهنده وجود دارد. سمت و سويي كه اين رفتارها نشان مي
دهند علاوه بر اعجاب شان حاوي هدايت و تعليم براي روح انسانند.
[6] گاهی اساتید باطنی خودشان زمینه
ملامت شدن را برای خود فراهم می کنند. گویی ملامت خلق مانند ردایی است که آنها خود
را با آن می پوشانند و از چشم خلق پنهان نگه می دارند. آنها گاهی برای انجام آن
دست به اعمالی غیرقابل پیش بینی و حتی عجیب و ساختار شکن می زنند. «هارون الرشيد
ميخواست كسي را براي قضاوت بغداد تعيين كند. همه اطرافيانش گفتند: براى اين كار كسي
جز بهلول صلاحيت ندارد. بهلول را خواست و قضاوت را به وى پيشنهاد كرد. اما او نپذيرفت. از هارون الرشيد
اصرار بود و از او انكار. ولي در نهايت
بهلول يك شب مهلت خواست تا فكر كند. فردا صبح خود را به ديوانگى زد و سوار بر چوبى
شده و در ميان بازارهاى بغداد مى دويد و صدا مى زد دور شويد، راه بدهيد اسبم شما را لگد نزند. مردم گفتند: بهلول ديوانه شده است! به هارون الرشيد خبر رساندند و گفتند:
بهلول ديوانه شده است. گفت: او ديوانه نشده ولي دينش را به اين وسيله حفظ كرد تا در حقوق مردم دخالت نكند».
در آموزشهاي شمنهاي مكزيك هم رفتارهاي ملامتي گون ديده ميشود. رفتارهايي توام
با سختي ها و ناملايمات كه به نظر ميرسد وجه كنترل و تربيت نفس و از سوي ديگر
ناشناختگي در آنها بشدت موج ميزند. بطور مثال كاستاندا در طول يك سال در قالب يك
كارگر بنام حوئه كوردوبا در يك همبرگر فروشي كار ميكرد. درطول اين مدت هرگز كسي
او را نشناخت و مدتها بعد او در مصاحبههايش به وجود اين قالب كه براي هدفي
سالكانه انتخاب شده بود اشاره كرد.
[7] اتخاذ رفتارهاي نامتعارف از سوي
اساتيد باطني يكي از شيوههاي اساسي براي به ميدان كشيدن و محك زدن شاگردان است.
وجهي از اين پديده، اتخاذ و بروز رفتاريست كه در قالب آن رفتار، يك شخصيت بزرگ باطني
نه تنها اجازه نميدهد كه مقام و بزرگي اش براي ديگران آشكار شود، بلكه رفتاري
پيشه ميكند كه عكس آن براي كساني كه با او در ارتباطند مسجل شود. ردپاهايي
گوناگون و در حوزههاي جغرافيايي و فرهنگي متفاوت درباره موضوع خودانكاري وجود
دارد. در فرازهاي گوناگوني از تاريخ زندگي اساتيد با رفتارهايي مواجه ميشويم كه
با معيارهاي ظاهري، ناخوشايند و دفع كننده شاگردان بوده است.
اين رفتارها عموماً داراي سه وجه اصلياند. اول آزمون شاگردان و غربال كردن
شاگرداني كه استعداد و شايستگي كافي را ندارند؛ دوم جلوگيري از جمع شدن شاگردان
دروغين (مگسان گرد شيريني) و سوم تمريني براي تاديب و كنترل نفس سالك است.
يك روش در اين خودانكاري، استفاده از توريه است. توريه «صحبتها و رفتارهايي»
است كه امكان برداشت دوگانهاي از آنها وجود دارد، ظاهر آنها يك پيام دارد در
حاليكه عمق معناي آنها چيز ديگري است.
از جمله موارد ديگر كه مورد استفاده ملامتيون قرار داشته استفاده از افعالي
است كه در نظر مردم قبيح بوده اما قبح شرعي و ديني ندارد. بطور مثال پوشيدن لباس
كثيف و بدبو يك فعل حرام نيست اما چيزي است كه در نظر مردم نه تنها منكر محسوب
ميشود بلكه عموماً معيار نظردهي درباره افراد هم قرار ميگيرد. دسته ديگر از اين
تدابير شامل اعمالي بودند كه به نفس فرد لذت نميدادند بلكه آن را دچار شكست كرده
و افراد بيروني را از فرد فاعل ان عمل دلزده ميكرد، اما قبح شرعي يا كراهت داشت
يا از اين نظر مشكوك بود.
اصطلاحات مى، ميكده،
پير مغان، مغ بچه و يا ذكر كليسا در برابر مسجد، و راهب در مقابل واعظ و انتقاد
رياكارى و زهد فروشى و ترجيح باده گسارى بر طاعت ريايى آثارى است كه از روش ملامتى
و قلندرى در شعر فارسى رسوخ يافته است. در شرق هم اين روش بطور گستردهاي توسط
اساتيد باطني بكار گرفته ميشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر