نظريه بنيادي هماهنگي
از طريق يك تئوري بنيادي ميتوان به مسائل مختلف انسان پاسخ داد و اتفاقات گوناگون زندگي را تفسير كرد. چنين نظريههاي فراگيري را ميتوان نوعي جهان بيني (ثانويه) دانست كه بر پاية آنها، تبيين بايدها، نبايدها و چگونگيها، در زندگي انسان ميسر ميگردد. بعنوان مثال نظرية كوانتوم يك فرضية كليدي و اساسي است كه به واسطة آن پاسخ گويي به بسياري از سؤالات و ابهامات بشر ممكن ميگردد. فهم يك نظريه ميتواند روش زندگي و چگونگي روابط انسان را با جهان پيرامون خود تعيين كند و البته تغيير دهد. قبول چنين تئورياي ميتواند بر همة بينشها و ذهنيات انسان تأثير گذاشته و كلية نظرات و رفتارهاي او را تحت تأثير قرار دهد.
كارايي ديگر نظرات كليدي مانند نظرية كوانتوم، نسبيت يا ابر ريسمانها، محصولاتي عملي است كه بر مبناي آنها پديد ميآيد. به عبارتي انسان بر اساس اين «دكترين»ها ميتواند ساختارهايي را بوجود آورد كه محصولات آن با ساختارهاي پيشين بسيار متفاوت است. مثلاً راكتورها و سلاحهاي هستهايي بر اساس نظرية نسبيت بوجود آمدند يا اكنون نسل جديدي از كامپيوترهاي جهش يافته و صنايع فوق مدرن مخابراتي با استناد به نظرية كوانتوم طرح ريزي شده اند. البته ممكن است يك نظريه الزاماً محصولات تكنولوژيك نداشته باشد يا نتوان با نتيجه گيري مستقيم از آن به چنين محصولاتي رسيد. زيرا تعميم پذيري و دامنة پاسخگويي دكترينها ممكن است بسيار متفاوت باشد. مثلاً يك نظريه فلسفي ممكن است تنها به تفكرات فلسفي محدود شود و البته ممكن است يك نظرية فلسفي چنان قابل تعميم باشد كه همة ابعاد زندگي انسان را از سيستم حكومتي و شيوة حكومت داري گرفته تا جزييترين مسائل زندگي شخصي تعيين نمايد. بعضي از تئوريهاي سياسي يا معنوي داراي چنين ويژگي فراگيري بوده اند. تئوريهايي مانند كاپيتاليسم، فاشيسم، كمونيسم و ليبراليسم. بعضي از دكترينها هم با هدفي بسيار محدود و در زاويهايي از زندگي داراي كاربرد ميباشند مثلاً انواعي از دكترينهاي نظامي يا روابط بين الملل يا غيره.
اما تئوري هماهنگي. اين يكي از كليديترين نظريههاي بنيادي مطرح شده در زمان ما ميباشد. علاوه بر اين تئوري كليدي، نظريههاي اساسي ديگري نيز توسط طراح اين نظريه مطرح شده است كه از جمله ميتوان به تئوريها و دكترينهايي مانند مهار، همسويي، ارتباط متقابل، شعور عامل، الگوهاي بنيادي (نرم افزارهاي آفرينش)، شاهد فعال و نگاه خلاق را نام برد. اين نظريات كاربردهاي بسيار وسيعي در تبين شرايط و وضعيتهاي مختلف زندگي انسان داشته و هر يك از آنها مانند كتابي زنده و گويا براي حل مسائل انسان عمل ميكنند. از هر يك از نظريات كليدي ميتوان صدها محصول و روش رفتاري، ذهني، ارتباطي و نيز دهها شيوه هدف يابي و تحقق موفقيت استخراج كرد. بعضي از اين تئوريها طيف تاثيرگذاري بسيار وسيع تري دارند و در همه ابعاد و اجزاء زندگي داراي كارايي و پاسخگويي هستند. تئوري هماهنگي از جمله اين دكترين هاست.
بر اساس نظريه هماهنگي ميتوان «پاسخي هماهنگ» را براي همة مسائل بشر معلوم كرد. مطابق اين نظريه، هماهنگي، يكي از اصليترين قوانين طبيعت و كائنات ميباشد و از مهمترين عوامل موفقيت در هر كاري محسوب ميشود. بنابراين رعايت هماهنگي در تصميم گيريها و امور مختلف، به هماهنگ زيستي با جهان منجر شده و موفقيت انسان، در امور مختلف، از همين نگاه، معنا مييابد.
در واقع نظرية هماهنگي داراي چند حلقة بظاهر مستقل است كه از بهم پيوستن اين حلقهها، حلقهايي بزرگ به نام هماهنگي بوجود ميآيد. مطابق اين دكترين نميتوان بطور قطعي و مطلق براي كسي تعيين برنامه كرد. «چيزي كه ممكن است براي يكي خوب باشد، براي ديگري ممكن است بد باشد» زيرا انسانها (و كلا موجودات) تحت تأثير شرايط زماني و مكاني قرار دارند. همچنين «چيزي كه ممكن است امروز و در اينجا بد باشد چه بسا فردا يا در جاي ديگر خوب باشد»[1] طبق دكترين هماهنگي نميتوان به طور قطع برنامة ثابتي را به زندگي يك شخص (...) تحميل كرد بلكه بهترين تصميم گيري براي يك فرد (...) ميبايست متناسب با شرايط او اتخاذ شود و هماهنگ با آن باشد...
اگر بخواهيم بر اساس تئوري هماهنگي واكنش نشان دهيم يا تصميم بگيريم نميتوانيم از قبل اين تصميم و واكنش را معلوم كرده باشيم. بلكه «تعيين بهترين واكنش نيازمند هوشياري و هوشمندي بوده و براي يافتن آن ما ناچار به تحقيق و تفكر هستيم». طبق اصل هماهنگي، ممكن است يك روش مديريتي در فلان كشور درست باشد اما درستي و موفقيت آن در كشور مذكور، به معناي تعميم يافتگي موفق آن نيست. در مقياس كوچك تر، ممكن است يك روش زندگي يا اتخاذ تصميمي خاص در همان زماني كه براي يك نفر خوب است براي شخص ديگري خوب نباشد. يا براي همان شخص در زمان و مكان ديگر خوب محسوب نشود. بهترين سيستم مديريتي براي هر ملت هماهنگترين سيستم است نه سيستمي كه الزاماً بعنوان بهترين شناخته شده يا حتي به انگيزه خيرخواهي بر آنان تحميل شده است. حكومتهاي دوران باستان، حكومتهاي كليسايي و امپراطوريهاي شرق، و حتي اواخر كمونيسم و ليبراليزم همگي در مقاطعي از زمان و براي مخاطبان خود شايد لازم بوده باشند!! اين به معناي خوب يا قابل قبول بودن آنها نيست. براي اينكه معلوم كنيد بهترين شيوة مديريت براي يك مجموعه كدام است اين را نميتوانيد في البداهه بگوييد. بلكه بايد بدانيد كه براي كدام مجموعه، با چه شرايط، با چه اهداف و انديشههايي و در چه زماني هماهنگترين شيوة مديريتي كدام است؟ «جواب يك سؤال واحد براي چند نفر (چند سؤال كنندة مختلف) ميتواند متعدد باشد». بعبارتي «چه كسي ميپرسد و در چه شرايطي ميپرسد، تعيين كنندة جواب است. حتي جواب يك سؤال واحد براي يك انسان هم ممكن است در زمانها و مكانهاي مختلف، مختلف باشد.»
تئوري بنيادين هماهنگي به ما ميآموزد كه هر كس خودش است و با ديگري متفاوت است. بنابراين آنچه دربارة او درست است ممكن است دربارة ديگري درست نباشد . اين دربارة جوامع و كهكشانها و كل كائنات هم صادق است. همچنين از آن ميآموزيم كه راز ماندگاري و عبور كردن و موفقيت، هماهنگي است. قويترين و موفقترين موجودات طبيعت، آنهايي هستند كه توانستهاند خود را با شرايط (و تغيير شرايط) طبيعت هماهنگ و سازگار كنند. از مهمترين اصول ماندگاري موجودات طبيعت، از ميكروبها و الكترونها تا كهكشانها و كائنات، هماهنگي است. هر موجودي كه ناهماهنگ با ميدان و شرايط زندگي خود بود، از ادامة حيات باز ماند و ماندگار ترينها، هماهنگ ترينها بودند. قويترين موجودات ناهماهنگ از بين رفتند و ضعيفترين موجودات هماهنگ، به زندگي خود ادامه دادند. زمين زنده ماند اما برخي از بزرگترين كهكشانها نابود شدند. دايناسورها فسيل شدند اما حشرات به جا ماندند. سيستم تنفس ماهي هماهنگ با شرايط زير آب است. پرها و ساختار بدن پرندگان متناسب با پرواز است.
ساختمان جسمي خزندگان، چهارپايان، كرمها و حشرات مناسب نوع و شرايط زندگي آن هاست. حيواناتي كه در استوا زندگي ميكنند از هر نظر با شرايط استوا تطبيق يافتهاند و آنهايي كه ساكن سرزمينهاي قطبياند نيز همچنين. در طبيعت همه چيز هماهنگ است و همة موجودات طبيعت هم با شرايط و زمان و مكان زندگي خود هماهنگ اند. طبيعيترين انسانها (انسانهاي زنده اند) آنهايي هستند كه با شرايط خود هماهنگ اند. تمدنها و فرهنگها و مكتبهاي ناهماهنگ مردند زيرا ناهماهنگ بودند. و آنها كه ماندند و زنده ماندند، هماهنگ بودند و با تغيير شرايط هماهنگ شدند. به عكس، هر موجودي كه نتوانسته است خود را با طبيعت و روند تغييرات آن هماهنگ سازد محكوم به شكست و نابودي بوده است. اين دربارة نسل انسانها، تمدنها و فرهنگها و حكومتهاي مختلف هم صادق است. همة جهان و تمام زندگي مانند يك حركت موزون عظيم و جمعي است. هر كس به شيوة خود حركت ميكند اما همه هماهنگ اند. آهنگ يكيست و حركت دهنده هم يكيست اما هر كسي آهنگ را آنطور ميشنود كه قادر به دريافت آن است.
در اين حركت بزرگ موزون هر كسي كه ناموزون ظاهر شود و وزن آهنگ غالب و يگانه را رعايت نكند، محكوم و مطرود خواهد شد. جنبندگان بي شمارند پس آواهاي دريافت شده و شيوههاي حركت موزون هم بيشماراند اما همه آنها بايد هماهنگ باشند تا محسوب شوند؛ هماهنگ با آوايي كه ميشنوند؛ هماهنگ با شرايط خود و هماهنگ با آن «يكي». انسان توانست خود را با بسياري از شرايط تطبيق دهد و آموخت تا در ميدانهاي مختلف زندگي، متناسب رفتار كند اما حيوانات و گياهان قادر به اينكار نبودند و تنها در ميدان زيستي خود هماهنگ رفتار ميكردند بنابراين انسان به سرور و پادشاه موجودات طبيعت، تبديل شد. در ميان انسانها نيز پادشاه حقيقي از همة آن ديگران، هماهنگتر و همسوتر است...
با تبين نظرية هماهنگي در ابعاد مختلف زندگي انسان، خود بخود دچار تحول عميق و موضع گيري چرخشي ميشويم البته در همة جوانب زندگي. مطابق دكترين هماهنگي، بهترين تغذيه، تغذية هماهنگ است بنابراين هيچ يك از رژيمهاي غذايي خاص، داراي ارزش و ارجحيت مطلق نسبت با ساير رژيمها نيست. ممكن است رژيم لبنيات صرف، براي عدهاي مناسب باشد اما اين رژيم براي جمعيتي ديگر نامناسب و مضر به حساب آيد. همچنين بهترين شغل، هماهنگترين شغل است. بهترين ازدواج، هماهنگترين ازدواج است.
دربارة بهترين شيوة تفكر، بهترين روش مبارزه، بهترين روابط، بهترين هدف و بهترين مشغوليت هم به همين شكل ميتوان قضاوت كرد. بطور كلي بهترين شيوة زندگي، هماهنگ زيستي است. تئوري هماهنگي در عين ساده بودن داراي سطوح بسيار ژرف و دامنة تعميم پذيري بسيار وسيع است. اشارههايي كه گذشت، في الواقع نگاهي شتابزده و نسبتاً سطحي به نظرية هماهنگي است كه البته همين نگاه هم عمدتاً برداشتها و يادداشتهايي نقل به مضمون از درسهاي هماهنگي در دورة الفباي علوم باطني بوده است. قطعاً براي باز كردن ابعاد اين نظريه، مؤلفههاي آن، پيوندها و نتايج آن، آنچه گفته شد، حداكثر در حد فتح الباب ميتواند باشد و نه بيشتر. اما در پايان همين فتح الباب بهتر است اين نكته را ناگفته نگذارم كه يكي از اصليترين مؤلفههاي هماهنگي و هماهنگ زيستي نرمي و انعطاف پذيري است و در نقطة مقابل؛ خودبيني و خود محوري يكي از اركان اصلي، ناهماهنگي محسوب ميشود.
همچنين لازم است اين مطلب واضح را هم تأكيد كنم كه بنده (نويسنده اين سطور) هيچ نقش خاصي در ارائه نظريه هماهنگي نداشتهام و اين نظريه مربوط به استاد و سرور بنده است كه آن را از دنباله كتاب تعاليم حق كه هنوز به انتشار نرسيده اقتباس و بازنويسي كردم.
تأليف:پِريا (شباب حسامي)
منبع: فصلنامه تفکر متعالي
شماره 3 ـ بهار 85
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر